| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
أعمال شرقية | أفواف وأصداف | أ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
الأعمال الكاملة لنعيم خوري | الشاعر علي العرفج | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
لمس تن او شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغی لبش جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیک بختی بخوانند
هم خوابگی ما ، هم خوابگی چرک آلودی است
حتی اگر خانه خدا خوابگاهمان باشد
فرزندمان نطفه حرام ترین کودک روی زمین است
حتی اگر من روح القدوس باشم اومریم مقدس
اگر هزار سال عاشقم باشی
و من عاشق نباشم
یک بوسه حتی
یک نگاه حرام باد
حالا برگشــــــــــتی که چـــــ..ـ.ــــی؟؟
چه ســــــــــر و وضعیه پیـــــــــشه کیابودی،شدی مثه هرزه های خــــــــــــــیابونی....
تویــــــــــی که همش دم از نجــــــــابتمیزدی،الان چــــــــته بگو واسه چی داغونی....
من که آرومــــــــت میکردم حتی اس اماسی،چــــــیه؟ شدی یهآدمه استرسی؟
یکم حـــــــــــــرف بزن...با اونممیـــــــــری جایی؟
هنــــــــــوزم حسادت میکنی به عـــــــــشقه کسی؟
شــــــــــــــاید دله منه داره اشتباه میکنه...حتمأ این یکیم،دوسته اجـــــــــــــتماعیتونه..
می گف یه چـــــــــــیزی مچ نی دیگه این وسطا...
حرفایه تـــــــــــئاتری میزد...هه...چهغــــــــلطا....
می گف، یه مدته کلاسه بازیـــــــــــگری میرم،مارو نباید ببینند باهم اینـــــــــــــطرفا....
ایــنا رو دیدم بـــــــــازم به روم نــیاوردم..
حالا برگشتی که چـــــــــــــــ..ـــــــــــی؟؟....راستی این طـــــــــ...ــــــــــرفا....؟؟؟
باران عشق
باران عشق
غرور....
زمانی که روزگار مارو وادار میکنه تا دوباره روبه روی هم قرار بگیریم, حالِ روزهای من به شدت بهم میریزه...
یه نگاه, یه جمله ی ساده, یه لبخندو... به همین سادگی اتفاق میفته...ای کاش میفهمیدی که چقدر سخته لرزش دستهام رو کنترل کنم...چقدر سخته که پنهان کنم مضطربم...
میترسم, از نزدیک بودن به تو میترسم...اونقدر میترسم که شاید تو هیچگاه نفهمی...
از دور بودنت هم حالِ خوشی ندارم اما زمانی که حقیقت من رو میکشه سمتِ خودش, خیلی با خودم میجنگم ولی با هر بار دیدنت همه چی بهم میریزه...
گله نمیکنم از اینکه تنهام میزاری, از اینکه باعث میشی چیزی اذیتم کنه...
شاید توام تنها باشی, شاید توام از اینکه بارون میباره و من سکوت میکنم دلگیر هستی...این سکوت رو نزار پای غرور...غرورِ من تو بودی, اما این غرور به خاطر تو, تنها به خاطر تو شکسته شد...
فکر میکردم با بودنِ تو همه چیز خوب میشه چون تو به من میگفتی و من چه ساده همه ی حرفات رو به گوش جان سپردم...تو گفتی که نمیزاری عذاب بکشم اما نفهمیدی که بعد از تو چقدر عذاب کشیدم...
اینی که هستم رو باور نمیکنم...از کارهام تعجب میکنم.احساس میکنم خیلی آدم بی فکری شدم...
همه ی حرف هایی که همیشه با اون ها زندگی کردی رو هر لحظه سعی میکنی تو قلبت قبر کنی و با خودت عهد میبندی که هیچ وقت اون ها رو به کسی نگی اما وقتی غرورت میشکنه, وقتی حس میکنی دیگه چیزی برای شکستن و از دست دادن نداری, یه دفه همه چیز بهم میریزه...
حالا من وقتی سفیدی های دفترم زیاد میشه, وقتی حرفی برای گفتن ندارم یعنی اونقدر خسته ام که از حرف ها بیزارم و از همه ی واژه ها فراری...
خیلی خسته ام...خیلی...
دنیای تاریک...
در امتدادِ این روزهای تکراریِ من, سراسر تاریکیه...اما من دیگه از این همه تاریکی نمی ترسم...توی این دنیای تاریکِ من, هیچ چیز نیست...
ورود ممنوع!!! به این دنیا وارد نشید, دنیای من یه دنیای تاریکه, یه دنیای تاریک اما دونفره...و تو این دنیا, حالِ روزهای من بی نهایت مُسری...
دلیل این همه تاریکی کثیف بودن نیست...
دلیل این همه تاریکی گُم شدن تو این دنیای آلوده ی آدم ها نیست...
دلیل این همه تاریکی, وجودِ آدمایی نیست که لحظه ای لبخندِ غریبه ای رو به دنیایی از محبتِ خالصانه فروختن...
دنیای من سیاهه,یه دنیای سیاه اما شفاف!!!
توی این دنیای تاریک, تنها من, آبستنِ یک عشقم...عشقی که من رو به هیچ جا نرسوند...اما من هنوز هم گُم میشم در آغوشِ این دنیای تاریک و دردِ این لحظات رو به دوش میکشم...
دلم میخواد بیدار نباشم اما نه!!! این روزها از خواب هم می ترسم...این همه نبودنت حتی خوابم رو مبتلا کرده...سَر به روی بالش که میزارم, هیچ رویای شیرینی نیست و تنها از تو تصویر مات خورده ای باقی مونده, که هیچ احساسی در اون تصویر پیدا نیست...
نه میتونم باور کنم که عاشقی, نه میتونم باور کنم بی احساس...این روزها حتی معنی لبخندت رو هم نمیفهمم اما من در این دنیای تاریک تنها یادت رو نفس میکشم...
دنیای من یه دنیای دو نفره است, اما تو این دنیای دو نفره, تنها من روزهای خالی از تورو عشق بازی میکنم...
تو این دنیای تاریک, با یادِ نگاهت حتی حُرمتِ واژه ها هم زیر سوال میرن.پس من سکوت میکنم,سکوت میکنم مثلِ تو تا شرمزده ی دنیای تاریکم نباشم...
تا به خاطر همه ی این واژه های عریان, آبروی دنیای تاریکم به خطر نیفته...
ترس...
همه ی حرف هارو با بغض قورت میدم....دلم میخواد داد بزنم اما همیشه یه چیزی آدمو از خیلی چیزا منع میکنه...سه حرف ساده اس: ت ر س
خودم رو به نبودنت عادت میدم, میدونم که روزی این اتفاق میفته...روزی باید به شرایطم عادت کنم...اما میدونم چشمهام نمی تونن به ندیدنت عادت کنن...حتی اگه نباشی هم تصویرتو زنده تر از همیشه جلوی چشمهام نقش میبندن..
ازبین لحظه هام تو رو کم میارم...این روزها بیشتر از همیشه یه خلأ تو زندگیم پیدا میکنم, یه جای خالی که هیچ جوری پُر نمیشه...
من میترسم...از اینکه نزدیکم باشی میترسم...ازاینکه دور باشی میترسم...از نگاهت هم میترسم...
من از آرامشی که بعداز نشستنت درکنارم به سراغم میاد,میترسم...از چشمهایی که بهم خیره میشن و یه عالم حرف دارن میترسم...
از اینکه کنارم میشینی وبه فکرفرو میری میترسم...ازاینکه چشمهات اینهمه حرف دارن و تو سکوت میکنی میترسم...
چرا کاری نمیکنی؟؟؟ چرا این لحظه هارو بیمارِ نبودنت میکنی؟؟...بیمارِ انتظار...
مسیر رو عوض نکن...بزار این مسیر برسه به من!! دوری و تنهایی عشق رو از من نمیگیره...دوری وتنهایی یادت رو به من هدیه میده...
زمان هرلحظه میگذره...عصبی و مضطرب هستم...هوای دلمم ابریه...یکم بیشتراز ابری, سیاهه سیاهه...اما من نمیبارم...همه ی خیسیِ واژه ها از این آتشِ درونم خشک شدن... درونم کویره...اما چه فرقی داره؟؟! من هنوز همونم...
چه بارونی باشم, چه تابستونی اما هنوز هم عاشقم...
مخاطبِ خاص...
این روزها ازهمه چی فرار میکنم, حتی از نوشتن. یه روزایی وقتی مینوشتم احساس میکردم خیلی سبک شدم! اما این روزها همه ی دنیا, رو دلم سنگینی میکنه...
شاید تنها دلیلِ اینکه هنوز می نویسم این باشه که, سهمم رو ازین دنیا پیدا کنم, سهمم رو از فردا پیدا کنم. فرداهایی که خیلی وقته گُم شدن تو تاریکی...
فرار می کنم ازین نوشته ها, نوشته هایی که هرکاری کنم بازهم از "مخاطبِ خاص" میگن.فرار میکنم ازتو...
تو بازهم مخاطبِ خاصِ من برای نوشتن شدی...
زمانی که نوشته هامو گذاشتم روی این دنیای مجازی, خیلی ها گفتن چقدر تلخ می نویسی, چقدر غمگین!!!! کسایی که نوشته هامو میخوننو تلخیشو احساس میکنن...
این نوشته ها پُراز دردِ , یه دردِ تلخ! دردی که من احساسش میکنم و دیگران تنها تلخیشو می فهمن!
اومدن و خوندن...گفتند: عاشقی؟؟؟!!!
گفتم: خیلی وقته...
گفتند: رفت؟؟؟
گفتم: اصلا نیومده بود, من فک میکردم که هست!
گقتند: خیلی دوستش داشتی؟؟؟
گفتم: اونقدر که حتی نمیتونی فکرشو بکنی...
گفتند: فراموشش کن...
گفتم:......
چیزی نگفتم...چیزی نداشتم که بگم...اگه میگفتم که هرکاری برای فراموش کردنت کردم اما نتونستم, باور نمی کردن...
وهیچکس حتی نپرسید چطور دردِ این لحظه هارو به دوش میکشی؟؟!
من اگه تلخ می نویسم به این خاطر نیست تا بازدید بیشتری داشته باشم...
من اگه تلخ می نویسم به این خاطر نیست که برام دست بزنندو بگن: آفرین! چقدر خوب می نویسی...
من اگه تلخ می نویسم به این خاطر نیست تا دورم جمع بشن و برام دل بسوزونن...
من اگه تلخ می نویسم تنها دلیلش اینه که "تو" مخاطبِ خاصِ من برای نوشتن هستی...
خالی...
خسته شدم ازاین بودن...ازین گذشتن ها...گذشتن ازخیلی چیزها و رسیدن به هیچ...
دستام خالیه..بیش ازحد خالیه...بعضی موقع احتیاج داری تا یه چیزیو بغل کنی و به خودت فشار بدی, اونقدر فشار بدی تا احساس کنی هستی...که احساس کنی بیداری... وامروز هیچکس ناجیِ من ازاین لحظه ها نیست...
و من نیستم...یک چیزی در وجودم من رو به درد مبتلا میکنه و این درد هزاران بار من رو درخودم میکُشه...
دلم میخواد باشی اما نه!!! .... از بودنت هم میترسم...بین بودن و نبودن چیزی وجود داره؟؟؟!!
انگار تبدیل شدم به بنایی از خواسته های پوچ...و گُم شدم دراین پیچیدگی ها...منی که زندگیم پُرشده از سادگی...
چه ساده دور شدم ازتو...چه ساده دور شدم از خودم...چه ساده مُردم...
روزمرگی...
این روزمرگی ها هم واقعا دیوونه کننده است! این روزها مثل آدم هایی شدم که تنها زندگی رو به دوش میکشن!
با لحظه ها بازی می کنم, بعضی موقع بی تفاوت اجازه میدم تا خیلی زود بگذرن وبعضی موقع به خودم میامو به دنبال این لحظه ها می دوم به امید اینکه چیزی به دست بیارم...
چه چیزی؟؟؟! نمیدونم و این ندونستن از همه چیز بدتره. اصلا فاجعه است!!! اینکه ندونی داری واسه چی جلو میری...
تکرار کردن اینهمه واژه های تکراری چه سود؟؟! اینکه هرچند وقت بیام و از خودم بگم یا اصلا ازتو... و بیام و اعصابِ کرختِ واژه هارو بهم بریزم...
برای گفتن احساسم هم نیازی به کلمه های قلنبه سلنبه نیست! تمام احساس من دوستت دارم های ساده ای هستن که مُهر خاموشی براونها زده شده...
تمام احساس من, پُرشده از دردهای عاشقی که عشقش رو به دست دیگران سپرده...
تمام احساس من فرار از این روزمرگی هاست, فرار از خودم, فرار ازتو... از همه ی چیزهایی که به تو ختم میشه...
همه ی سعی من اینه, که این زنجیری که به تو وصل میشه رو بشکونم...تو که خیلی وقته که ازبندِ من رها شدی...نمیدونم من کی از بندِ تو...
نمیدونم این خوبه که اینهمه عادت کردم به تنهایی یا نه؟؟! به اینکه حواسم به کسی نباشه... به اینکه هردقه گوشیمو چک نکنم که کسی پیام داده یا نه؟؟؟...به اینکه دلم نخواد اصلا به یکی دیگه فک کنم...
تمام روزمرگی های من پُر شده از دلواپسی هام برای تو...هرچند که من سالهاست تورو سپردم به دست باد...
میگن باید دل به دریا زدو تا هرچه باداباد پیش رفت اما هیچ وقت نمیگن که طوفان ها چقدر وحشی و نابه کارند...
اما برای یه قایقِ شکسته فرقی نداره که هوا صاف باشه یا طوفانی...یه قایقِ شکسته اگه به ساحلم برسه باز هم شکسته است...
انا لله وانا الیه الراجعون
سپاس وشکرگزار ی خداوندبزرگ رابجای میاوریم وقدردان این موهبتیم که درحزن واندوه ازدست دادن عزیزانمان با حضوربزرگواران همنوع توانی برای تحمل این مصیبت بزرگ می بخشد وازتمامی شرکت کنندگان گرامی درمراسم تشیع،تدفین ومجلس ختم مرحوم علامه حاج ماموستاملاسیداحمدولایتی چوملو تشکروقدردانی مینماییم وهمچنین ازتمامی کاربرانی که باارسال ایمیل خودرادرغم ماشریک دانسته اند کمال تشکروسپاسگزاری داریم.
آقایون وقتی یه خانم بهشون میگه سردمه به سه دسته تقسیم میشن :
1- زرنگایی که بغلشون میکنن
2- اونایی که ژاکتشونو میدن
3- دسته سوم به دو دسته تقسیم میشن :
احمقایی که میگن : منم سردمه!
بیشعورایی که میگن : هیچم سرد نیست!
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم!!خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی؟؟ گفتم : اگر وقت داشته باشید؟؟؟؟خدا لبخند زد و گفت: وقت من ابدی است!!! چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟گفتم: چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟ خدا پاسخ داد ... این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند..عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند .این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند .زمان حال فراموش شان می شود .آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال .این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد .و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم........ بعد پرسیدم!!!!!!
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟خدا دوباره با لبخند پاسخ داد.....
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد . اما می توان محبوب دیگران شد .یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد .بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد،یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم .و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد .با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن .یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند .اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند .یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند .بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند .و یاد بگیرن که من اینجا هستم همیشه
www.apopress.lxb.ir
صلاح صالحی فیلمساز سقزی بافیلم "نامو"درپاریس هم درخشید صلاح صالحی بافیلم نامو جوایزجشنواره پاریس راهم تصاحب نمود
سه روی ئازاديش له بارو دلكه ش وبه رزه به لام******گیانه که م من شیت وشیدای لارو له نجه ی ئه م قه ده م
مشاهیرکرد < ==== >شیركو بی كه س شاعر سلام شروع هر دیداریست ، ولی در نماز پایان است . شاید این بدین معناست که پایان نماز ، شایددیداری نهفته است! معلـــم گفــــت: خوشبختی , خوشبختی همان بدبختیهاییست که برسرمانیامده!!نبود … پیدا شد … آشنا شد … دوست شد … مهر شد … گرم شد می گویند "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای نوشت به " البرت انیشتین " متن این نامه به این شكل بود: دخترك گل فروش شیشه تمامه ماشینهارو پاک کرده بود هیچی گیرش نیومده بود الا نگاه های تحقیر آمیز راننده ها، نگاش به اون ور خیابون افتاد، چشمای پر تمنای راننده هارو به یه خانوم که کنار خیابون وایستاده بود رو دید، راننده ها هی میگفتن خانوم چند؟! ناصر حسنی ، مانند دیگر عاشقان کردستان زنده است ! ایرج عبادی دلسوزی نکنید و ترحمی نداشته باشید! ، بلکه
صرفا" عادل باشید. زیرا
عدالت یگانه چیزیست که انسان بیگناه
خواستار آنست ! جبران خلیل جبران خبرکوتاه بود. باراول نبود که خبرهای کوتاه
جانسوز را می شنیدم. مرگ عزیزی دیگر، مردی در
عرصه قلم و مطبوعات کردی. ابتدا
باورش نکردم. عزیزی که این خبر را درپیامی فرستاد. میدانست ناصر را مانند دیگر
قلم بدستان صادق و پرتلاش و زحمت کش کردستان دوست دارم. گاهی با هم به شوخی می نشینیم! گویا باز سربسرم
میگذاشت! با دو دلی و نگرانی که به او زنگ
زدم! با اندوه صحت خبر را تایید نمود. هنوز باور نمی کنم. " نه، من مرگ هیچ
عزیزی را باور نمی کنم." انگار دیروز بود.
که تازه به هفته نامهی سیروان آمده بود. جوانی پر شور که با مهربانی ولبانی لبریزلبخند حرف میزد.
دوستی وهمکاریمان از همانجا گل داد. قبلا
دربخش برنامه رادیو کردی در تهران کار کرده بود. با فروتنی مسئولیت بخش کردی هفته نامهی سیروان را سالها به
عهده داشت. جواب پیام تسلیت من برای دوستان با اندوه وناباوری همراه بود. ناصر،
کردستان و قلم بدستان را دوست داشت. نگاهش به تحولات کردستان ایران، عراق ، ترکیه
و سوریه کنجکاوانه ، جستجوگرانه و مداوم بود. همکاری دوستان قلم بدست کرد با او
به خاطر برخورد مودبانه و گرمش کم نبود ، حتی اگر با نقطه نظرهای او هم خوانی نداشتند. روزی که بعد از بیماری جلال طالبانی ، رییس
جمهور مردمی کرد کشور دوست و همسایهمان عراق " مقالهی مام جلال، "چریک
دیپلمات " را نوشت. در جواب دست
مریزاد من گفت: مام جلال درعراق یعنی، صلح، آشتی، دمکراسی و باز دارنده جنگ های فرقهای و برادرکشی! وجودش برای مردم و کشور فدراتیوکشورعراق یک موهبت
است." حرفش را تصدیق کردم. اکنون
ناباورانه بی ادامهی نوشتههایش، در سن جوانی سی وهفت هشت ساله کوچ کرد. نوشتهها
وتلاش های بی وقفهاش درکناردیگر قلم بدستان عزیز و زحمت کش هفته نامهی سیروان که وجودشان و راهشان در راه خدمت به ادب کردستان
ماندگار باشد، با تمامی کش وقوس های مطبوعات و زحمت کشان این عرصه که افتد ودانی ، فراموش شدنی نیست. این روزها دلم درگیر آشفتگی هاست خالی از پُر و پُر ز خالی گاهی آنقـــــــــدر مشغول می شود که گویی مرا فراموش کرده و آنقـــــــــــدر غرقِ در خود است که پنداری از وجودم جداست ای همراه همیشگی من ای رقیب دل زار من و ای موهبت الهی در پِیِ پاسخ کدامین پرسش چنین عزم خود را جزم نمودی و به پیکار مجهولات شتافتی؟ کمی آرام گیر و با رقیب خود دمی بیاسای تا طریقت عشق ز وی بیاموزی بهار پاييز تابستان زمستان فرقي نميكند چه فصلي از سال باشد تو نباشي، آسمان هميشه براي تنهايي من مي بارد به پێی راپۆڕتی ئهنجومهنی ناوداری فیلمی "لینكۆن سهنتهر" له شاری نیۆیۆرك چاوخشاندنێكی به بهرههمه سینهماییهكانی دهرهێنهری بهئهزموومنی كورد بههمهن قوبادی ساز كرد و رێزی تایبهتی لهم هونهرمهنده كورده گرت. لهم بهرنامهی رێزلێنانهدا كه به ئامادهبوونی بههمهن قوبادی و خاتوو رۆكسانا سابیری بهڕێوهچوو، رۆژی سێشهمه 14ی ئهپریل فیلمی سینهمایی "كسی از گربههای ایرانی خبر نداره" واته "كهس له پشیله ئێرانییهكان خهبهری نییه" له شاری نیۆیۆرك له وڵاتی ئهمهریكا دهستی پێكرد و له درێژهدا فیلمهكانی دیكهی سینهماكاری ناوداری كورد نمایش كران، لهوانه: "كاتێك بۆ مهستی ئهسپهكان"، "گۆرانییهكانی وڵاتی دایكم"، "كیسهڵهكانیش دهتوانن بفڕن" و "نیوه مانگ". له بروشووری ئهم بهرنامهیدا هاتووه: "بههمهن قوبادی ههر له یهكهمین فیلمه بهرچاوهكهی "كاتێك بۆ مهستی ئهسپهكان"، ناوی نه تهنیا وهكوو یهكێك له سینهماكاره بههرهمهندهكانی نهوهی خۆی تۆمار كرد بهڵكوو وهكوو یهكێك له به وزهتهرین فیلمسازهكانی نهوهی خۆی له مێژوودا تۆمار كرد. له فیلمهكانیدا به بهردهوامی رووبهڕووری چاوهڕوانییه مهعموولییهكان دهبێتهوه و دهیانخاته ژێر ڕكێفی خۆیهوه، كاراكتێری فیلمهكانی یاخین و له دژی دهسهڵاتدا دهوهستن و له كۆمهڵگایهكدا كه دهیانهوێت دایانمركێنن، كهشوههوا بۆ خۆیان خۆش دهكهن." بهرنامهی چاوخشاندنی بهرههمهكانی بههمهن قوبادی له كاتێكدا بهڕێوهدهچێت كه كۆمپانیای بڵاوكهرهوهی فیلمی IFC له رۆژی 16ی ئهپریلهوه فیلمی سینهمایی "پشیله ئێرانییهكان" له سینهماكانی چهندین شاری ئهمهریكا نمایش دهكات. ههر بۆ ئهم مهبهسته ئێستاكه بههمهن قوبادی بۆ نمایشی فیلمه نوێیهكهی و ههروهها ئهنجامی وتووێژ لهگهڵ دهزگاكانی راگهیاندنی ئهمهریكا له شاری نیۆیۆركه و له رۆژانی داهاتوودا ههر بۆ ئهم مهبهسته سهردانی شارهكانی دیكهی ئهم وڵاته دهكات. گروپی موزیكی "سهگه زهردهكان" كه له پێنجهمین بهرههمی سینهماكاری كوردا له ماڵپهڕی بهراوهرد كردنی فیلمی Rotton Tomatoes سهبارهت به فیلمی سینهمایی "كهس له پشیله ئێرانییهكان خهبهری نییه" 29 ڕخنه نووسراوه كه 28 ڕخنهیان پۆزێتیڤ بووه و ئهم فیلمه به رێژهی سهتا 97 له سهرووی ریزبهندی فیلمهكانی رۆژی ئهمهریكادا وهستاوه. ئهمه له كاتێكدایه كه هاوكات لهگهڵ نمایش كردنی فیلمی سینهمایی "كهس له پشیله ئێرانییهكان خهبهری نییه" له ئهمهریكا، ئهم فیلمه له سینهماكانی وڵاتانی ئیسپانیا، ئیتاڵیا، هۆڵهندا، سویسرا و نهمسا نمایش دهكرێت. نوێترین بهرههمی سینهمایی بههمهن قوبادی له دوایین بهشداری نێونهتهوهیی خۆیدا له فیستیڤاڵی نێونهتهوهیی فیلمی Movies That Matter له شاری لاههی هۆڵهندا نمایش كرا و له لایهن مافی مرۆڤ، خهڵاتی تهمهنێك چالاكیی سینهمایی به ناونیشانی Lifetime Achievement پێشكهش به بههمهن قوبادی كرا و خهڵاتی MovieSquad All Rights و ههروهها خهڵاتی بڕی پارهی نهقدی پێبهخشرا. هر کس که به غرب کردستان و شهر مریوان سفر کرده باشد،بدون شک دو چیز را هرگز فراموش نخواهد کرد،اول: کوههای سر به فلک کشیده پوشیده از جنگل وسرسبز زاگرس،دوم:دریاچه زریوار که در واقع بزرگترین چشمه آب شیرین جهان است، که نه تنها هیچ حوضه آبریزی ندارد بلکه رودخانه ای نیز از آن جاری می شود، ولی متاسفانه در چند سال اخیر هم جنگل وهم دریاچه در سراشیبی مرگ ونابودی قرار گرفته اند اینکه چه ضربه های مهلکی به یکی از زیباترین تالاب های بین الملی دنیا وارد میشود خود حکایتی دیگر دارد. مبحث ما اینجاجنگلهای زاگرس وبلائی است که در سه سال اخیر به جان آن افتاده است فاجعه ای زیست محیطی که به علت تکرار متوالی دارد به سنتی رایج در سنوات اخیر تبدیل می شود،هر سال وهمزمان با پایان بارندگی های بهاره دستهای کینه ونفرت سیاه دلان سیاه اندیش از آستینهای کینه وجهالت بیرون می آیند و جهنمی از دود و خاکستر را برای مردم به ارمغان می آورند،به طوری که تا تاریخ 07/09/1389 هفتصدوچهل 740 مورد فقط توسط انجمن سبز چیا در جنگلهای مریوان ثبت شده است در برخی از این موارد وسعت خسارت یک فقره آتش سوزی بیشتر از دویست 200 هکتار بوده است!!! این آمار فقط مربوط به مریوان است اگر دیگر شهرهای حاشیه زاگرس از ایلام وکرمانشاه تا سردشت و اشنویه و شمال غرب را در نظر بگیریم آن وقت است که عمق فاجعه آشکار خواهد شد،که اگر این رویه همچنان ادامه یابد دور نیست روزی، که همه جنگلهای زاگرس نابود شود.فاجعه ای که بدون شک زوایا وعوارض پنهان آن تا قرنهای آینده،حتی با مدیریتی کارآمد قابل جبران نخواهد بود، در این آتش نه تنها گیاهان و درختان که منبع زندگی و ذخیره آبهای زیر زمینی اند نابود میشوند بلکه میلیونها ومیلیونها جاندار ریز ودرشت از مورچه ،مار ولاک پشت و گنجشک تا خرگوش و گرگ وحتی ببر وحیوانات بزرگتر قتل عام می شوند. اگر کسی از نزدیک این آتش را احساس نکرده باشد شاید باور این امر برایش سخت باشد که چطور جانور چالاکی مثل ببر و گرگ در این آتش گرفتار میشود اما کسانی که در خاموش کردن آتش شرکت کرده اند میدانند که اگر بی احتیاطی کنند نه در مرکز آتش بلکه حتی در دو متری آتش نیز ممکن است جان خود را از دست بدهند چونکه نه فقط آتش بلکه دود ناشی از آن دید انسان را مختل و گیج سردرگم میکند به طوری که ممکن است در یک متری داخل آتش نتواند راه بیرون رفتن را پیدا کند. وسعت آتش سوزیهای سه ساله اخیر جنگلهای زاگرس بی شک قابل مقایسه با آتش سوزی های هیچ جای دنیا نیست،بنا به آمار اداره منابع طبیعی استان کردستان پنج هزار وششصد هزار (5600) هکتار از عرصه های طبیعی استان در سال گذشته طعمه حریق شده اند!در حالی که آمارهای غیر رسمی چیز دیگری می گویندو بنا به برآورد انجمن سبز چیا این آمار فقط در شهر مریوان سی هزار(30000)هکتار بوده است! سی هزار هکتار یعنی سیصد میلیون متر مربع از بهترین زمینهای این مملکت که در مقایسه با مناطق مرکزی وشرقی ایران اینجا رویایی، و بدون شک بهشت روی زمین است. جنگلهایی که علاوه بر اینکه پناهگاه امنی برای گونه های نادر گیاهی و جانوری اند،همچون سدی مخملین مانع از عبور جریانهای هوای گرم وغبار از دشت های سوزان عربی به فلات مرکزی ایران می شوند،پدیده گرد وغبار که در چند سال اخیر برای کشور ما به معضلی تبدیل شده است. حال اگر همان آمار اداره منابع طبیعی را نیز بپذیریم، بازهم وسعت خسارت ها فاجعه بار و ترسناک است.اگر جریمه این کار را با همان جدولی که یک کشاورز ساده را با آن نه به خاطر قطع وسوزاندن درختان بلکه فقط به خاطر تخریب مراتع محاسبه کنیم تصورش را بکنید که چه زیانی را متحمل شده ایم. آتش سوزی دو سال پیش جنگلهای یونان هفته های متمادی سر خط اخبار رسانه های دنیا بود ولی اینجا در سکوت وتاریکی دود آگین ،نگین سبز زاگرس سه سال است تبدیل به خاکستر می شود وآب هم از آب تکان نمی خورد. همین دیروز در اخبار رسانه های داخلی خبردار شدیم که بیست هکتار از جنگلهای استان گلستان طعمه حریق شدند همه نیروهای بسیج وارتش بسیج شدند و سه فروند بالگرد به محل اعزام شدند تا آتش را خاموش کردند و خبر در همه بخشهای خبری و اکثر سایت ها منعکس شدو نظر کارشناسان محیط زیست در باره علت های احتمالی آن مورد بررسی قرار گرفت، در حالی که در مریوان تنها در یک روز (28 آبان ماه سال جاری) 28 مورد آتش سوزی رخ داد،و صدا از هیچ یک از رسانه های داخلی در نیامد! در برنامه ای که در تلویزیون بی بی سی فارسی در مورد آتش سوزی در جنگلهای مریوان پخش شد،نظر کارشناسی کارشناس برنامه که از تهران از طریق تلفن در برنامه شرکت کرده بود جالب وخواندنی بود:آقای اسماعیل کهرم کارشناس محیط زیست و استاد دانشگاه!که پای ثابت برنامه های زیست محیطی شبکه های داخلی به عنوان کارشناس می باشد در نظرات خود بیان کردند که:منشا آتش سوزی ها دو عامل طبیعی و انسانی است.عامل طبیعی بر اثر گرمای هوا وگاهی یک قطره شبنم ممکن است کار عدسی یک ذره بین را انجام دهد وباعث آتش زدن برگها وگیاهان خشک شود،دوم عامل انسانی که ممکن است سهوی یا عمدی باشد وبه گفته ایشان عامل اصلی آتش سوزی های جنگلها در مریوان روستائیان محلی به انگیزه تخریب وتصاحب واضافه کردن آن به زمینهای کشاورزیشان می باشند. استدلالی که شاید بینندگان نا آگاه به منطقه را قانع میکرد ولی برای کسانی که به اکوسیستم و جغرافیای منطقه اشراف دارند مضحک و بیشتر به یک جوک شبیه بود.زیرا اولا:عموما کردستان و خصوصا مریوان منطقه ای سردسیری است ثانیا خیلی از این آتشسوزیها که من خودم شخصا در خاموش کردن آن شرکت داشته ام در دامنه رو به شرق که خورشید بعد از ظهر به آن نمی تابد( نسار) ودر ساعات نیمه شب که اصلا خورشیدی در آسمان نیست رخ داده است.ثالثا الان که فصل پاییز است ودمای هوا همه جا سرد شده و محال است که جائی بر اثر گرمای خورشید آتش بگیرد چرا باز از شدت آتش سوزیها کم نمی شود؟ واما عامل انسانی:اولا خیلی از آتش سوزیها در مناطقی دور از زمینهای کشاورزی در روی کوهها رخ میدهد. ثانیا:تقریبا انتهای همه زمینهای کشاورزی حاشیه وداخل جنگل در خلال سالهای گذشته توسط جنگلداری به وسیله گاردهای سنگین بتونی علامت گذاری شده و از همه زمینهای کشاورزی نیز نقشه هوائی و کروکی تهیه شده به نحوی که هیچ کشاورزی نمیتواند حتی یک متر از جنگل را تصاحب کند. رابعا: واز همه مهمتر در آتش سوزی های مجاور زمینهای کشاورزی خود کشاورزان بیشترین ضرر را متحمل شده اند چرا که باغات آنها نیز در آتش سوخته اند.از استدلالات علمی این استاد معروف دانشگاه! که بگذریم سه مساله مهم در این رابطه قابل تامل وبررسی است. 1. این آتش سوزیها توسط چه کسانی وبه چه نیتی انجام میشود و آنها چه کسانی هستند که در طول این سالها هنوز کسی نتوانسته آنها را محاکمه کند؟ 2.چرا در قبال فاجعه ای به این وسعت همه ساکت وبی تفاوتند؟ چرا رسانه های داخلی کار را به جائی رسانده اند که مردم اطلاعات را از رسانه های خارجی کسب کنند؟ 3.جدای از اینکه عاملین ومسببین این فاجعه زیست محیطی چه کسانی هستند،چرا نباید از طریق ارگانهای دولتی مرتبط چاره ای اندیشیده شود؟در اکثرکشورها در مواقع بحران وبلایای طبیعی ،پلیس وارتش بسیج میشوند،در شهری مثل مریوان که تعداد نیروهای نظامی وانتظامی با کل جمعیت بومی شهر برابری می کند چرا نباید از آنها نیز کمک گرفت؟واز همه مهمتر در حالیکه همه اعضای انجمن سبز چیا با وسایل ابتدائی مثل بیل وشاخه درختان به جنگ آتش می روند،چرا نباید از امکانات پیشرفته مثل بالگرد وکپسول آتش نشانی برای خاموش کردن آتش استفاده کرد؟ از خواب و زندگی خود مایه میگذارند وبه جنگ آتش ودود می روند. انسانهای والائی که غم طبیعت و آیندگان را در دل خود دارند، از معلم وبازاری و دانشجو گرفته تاکشاورز و راننده و ... کسانی که حتی انجمن سبز هم آمار دقیق آنها را نمی داند،نیروهای آماده ای که با صدای هر اس ام اس موبایلشان قلب آنها از ترس شنیدن آتشی دیگر می لرزد.آزاد مردانی که گاه در راستای کمک به جانداران وطبیعت خود قربانی گزیدگی گزندگان و سقوط از کوه و قهر طبیعت می شوند. تنها امید ویگانه امدادگران جنگل که در این چند سال به یاری و نجات آن شتافته اند انسانهائی ایثارگر وگمنامی هستند که بدون هیچ گونه چشم داشتی وفقط به خاطر وظیفه انسانیشان روز وشب آنگاه که همه ما در خواب نوشین آرمیده ایم این آدرس سایت انجمن سبز چیای مریوان http://www.chya.org می باشد به همه شما دوستان گرامی توصیه میکنم از آن بازدید کنید ویا مطالب و خبرهای زیست محیطی خود را به ایمیل green.chya@gmail.com بفرستید تا در صورت صلاحدید شورای سردبیری مطلب شما در ویژه نامه خبری انجمن که به صورت رایگان منتشر و پخش می شود چاپ شود. در پایان این هم شماره 09187765338 هیئت اطفای حریق انجمن برای دوستان مریوانی که اگر داوطلب عضویت در آن هستند ویا اگر شاهد آتشوزی جنگل بودند به انجمن گزارش دهند. دیوه ره یه ک به سواری که ر رییه کی دووری گرته به ر نه هیشت که ر پشو بدا بینی تا گه یشتنه بژوینی که ر که بینی له و ناوه گیاو گول سه ری پیوه نا وه میوانی گه وره ی سرووشته نه خیو ،نه باری له پشته! به زه ره زه ر و غاره غار دنیای هه مو کرده به هار له پر خاوه ن که ری زورزان هه ستی کرد وا له و دیو ته لان هه راو و هوریا و ده نگه ده نگه ئیتر زانی کاری له نگه! وتی که ره گیان!گوی گره ئه و ده نگه ده نگی ریگره تا زووه وه ره بارت که م له ریگران رزگارت که م که ر دایه قاقای پیکه نین... وتی قوربان هاوریی شیرین! باره که ی من له خوت بار که هه تا زووه خوت رزگار که که من که ر بم،باره به ر بم کورتان له پشت هه شبه سه ر بم فه رقی چییه؟ده رد هه ر ده رده که ری تو بم،یا هی جه رده؟ وینه ی گوندی پالنگان له هه ورامانی روژ هه لات ۷/۲/۸۶ . . . . halehoole
خدا... یک سال را به خاطر یک ماه زنده ام دنیای من بدون محرم نمی شود داستان زنی خود ساخته !! ( رازهای موفقیت )
|
|